ناگهان صبح میشود
و تو می آیی
با لبخندِ خورشید
بوسههای گرم تو
با چای صبحانهام
دم میکشد
و تمام من
حل میشود
در فنجان چشمان تو
ناگهان صبح میشود
و تو می آیی
با لبخندِ خورشید
بوسههای گرم تو
با چای صبحانهام
دم میکشد
و تمام من
حل میشود
در فنجان چشمان تو
چشمان تو
معنای تمام جملههای ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه دیدار فراموشی گرفتند
و از گفتار بازماندند ...
کاش میتوانستم
ای کاش خودم را
در چشمهای تو حلق آویز کنم!
کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نامِ خود را
با تو میگویم
کلیدِ خانهام را
در دستت میگذارم
نانِ شادیهایم را
با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و
بر زانوی تو
اینچنین آرام
به خواب میروم؟ ...
نفسم بند آمد
کمی پیراهنت را باز کن
من به عطر تو زندهام
نه این هوای آلوده...
درست است که
فرصت نوشتن
کمتر دست میدهد
ولی هر روز
بیشتر از دیروز
دوستت دارم ❤️