من با توام
میخواهم آغشته عطر تو زندگی کنم
این رد عطر توست ...
که از حیرت بادهای شمالی
شب را به بوی بابونگی برده است
تو کیستی که تاک تشنه
از طعم تو
به تبریک "مِی" آمده است
من با توام
میخواهم آغشته عطر تو زندگی کنم
این رد عطر توست ...
که از حیرت بادهای شمالی
شب را به بوی بابونگی برده است
تو کیستی که تاک تشنه
از طعم تو
به تبریک "مِی" آمده است
نمیدانم چرا
اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی
گاهی به حال خویش میگریم!
تا شدم صید تو آسوده ز هر صیادم
وای بر من گر ازین قید کنی آزادم
نازها کردی و از عجز کشیدم نازت
عجزها کردم و از عجب ندادی دادم
چون مرا میکشی از کشتنم انکار مکن
که من از بهر همین کار ز مادر زادم
'دوستت دارم'
و اگر بدانی تا کجا
خواهی فهمید
که این
بلندترین شعریست
که سروده ام...
نه اینکه تشنه ی تن ِ تو نیستم، ولی
ای دور، بی حکایتِ تن...عاشقِ توام!